و باد هجوم می آورد،درختان تعظیم میکنند،
ماسه ها میگریزند، اما سنگها سکوتشان را به باد نمی
فروشند .
باد شرمنده میشود، سنگها پابرجا میمانند،سخت میشونند.....
و زمان با شتاب عبور میکند......
-باید که هردو دست در دست هم نهیم ، دستم را بگیر ، تورا به راه دور میبرم... باید که دست هامان را در هم
آمیزیم، چیزی بیش از دلبستگی ما به
هم ما را جذب نمیکند،
دلبستگی جنگلی است که پیوند میدهد ، زمین را به آسمان و آسمان را به شب
، به شبی که در تدارک یک روز بی انتهاست...........
-یک دنیا،یک قلب:
ماهمه یک صدا را میشنویم،ما همه سر بالا
میکنیم و به یک آسمان
نگاه میکنیم. ما همه یک جور
گریه میکنیم. احساسات و هیجانات مان مثل هم است. همه مادرها با هم
خواهرند. همه پدرها با هم برادرند و همه بچه ها یکی هستند. با این حال نفرت هست. خشونت هست. بیتابی هست. و مردم آشفته اند. به
قدر کافی سعی نمی کنیم
همدیگر را بفهمیم. انگار نمی
فهمیم هر که باشیم و از هر جا آمده باشیم ،نیازهای اولیه مان یکی
است.
باید تفاوت ها را درک کنیم و همانندی ها را
گرامی بداریم.
باید دنیایی بسازیم که در آن عشق و دوستی بر
قلب ها حاکم باشد،
دنیایی که در آن برابری،شفقت و مهربانی
راهنمای عمل ما باشند. تنها در آن صورت است که هر یک
میتوانیم با صلح و دوستی و مطابق میلمان زندگی کنیم.